سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، سرکوفت، نکوهش، ملامت، پیغاره، تفش، سرزنش، بیغار، عتیب، بیغاره، تفشه، طعنه، تفشل برای مثال کبک خرامنده به صحن سرای / کبک روان را بزده زاغ پای (امیرخسرو - لغتنامه - زاغ پا)
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سَراکوفت، سَرکوفت، نِکوهِش، مَلامَت، پیغارِه، تَفش، سَرزَنِش، بیغار، عِتیب، بیغارِه، تَفشِه، طَعنِه، تَفشَل برای مِثال کبک خرامنده به صحن سرای / کبک روان را بزده زاغ پای (امیرخسرو - لغتنامه - زاغ پا)
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
کسی که مرگ عزیزی دیده باشد یا از حادثۀ ناگواری اندوهگین باشد، دارای دل داغ دار، شکسته دل، دل شکسته، برای مِثال زواره بیاورد از آن سو سپاه / یکی لشکری داغ دل کینه خواه (فردوسی - ۵/۳۸۱)، شبی از شبان داغ دل خفته بود / ز کار زمانه برآشفته بود (فردوسی - ۱/۱۶۸)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
غم و اندوه دل و اندیشۀ روزگار باشد. (برهان). کنایه از اندوه دل و اندیشۀ روزگار است. (انجمن آرا) (آنندراج). غصه. (دِمزن). و رجوع به شعوری و ’بار’ و ناظم الاطباء شود، سکۀ پول. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 63 هزارگزی جنوب خاوری راین و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 107 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم که در 63 هزارگزی جنوب خاوری راین و 13 هزارگزی خاور راه شوسۀ جیرفت به بم واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 107 تن سکنه. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آلتی باشد آهنی و سرکج و دسته دار که بدان زمین کنند و در جنگ نیز بکار برند، (برهان قاطع)، تبر سرتیز باریک نول مانند نول زاغ که بدان جنگ کنندو گاهی نیز زمین کنند، (آنندراج)، سلاح آهنی مثل تبرسرکج دسته دار باریک نوک، (غیاث اللغات) : مگو کین زاغ نولان در کمین اند که مرغان دلم عنقانشین اند، امیرخسرو، نیستم زاغ که بر جیفه بود نول گشا زاغ نولم که سر کیسه گشاید نولم، میرالهی (از آنندراج)
آلتی باشد آهنی و سرکج و دسته دار که بدان زمین کنند و در جنگ نیز بکار برند، (برهان قاطع)، تبر سرتیز باریک نول مانند نول زاغ که بدان جنگ کنندو گاهی نیز زمین کنند، (آنندراج)، سلاح آهنی مثل تبرسرکج دسته دار باریک نوک، (غیاث اللغات) : مگو کین زاغ نولان در کمین اند که مرغان دلم عنقانشین اند، امیرخسرو، نیستم زاغ که بر جیفه بود نول گشا زاغ نولم که سر کیسه گشاید نولم، میرالهی (از آنندراج)
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
دارای دلی داغدار. دارای دلی بداغ. بداغ. با دل داغدار، که مرگ عزیزی دیده باشد. مصاب بمرگ فرزند یا کسان نزدیک. دل شکسته. مصیبت عظیم دیده را گویند عموماً و مصیبت فرزند را خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : منم داغ دل پور آن بیگناه سیاوش که شد کشته بر دست شاه. فردوسی. چنین گفت رستم که گر شهریار چنان داغ دل شاید و سوکوار. فردوسی. - امثال: یک داغ دل بس است برای قبیله ای. ، دردمند از حادثۀ ناگواری. دل بدرد آمده از واقعه ای که نه بر مراد بوده است: وزآن پس گرازان به پیش سپاه بتوران روم داغ دل کینه خواه. فردوسی. زواره بیاورد از آن سو سپاه یکی داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. بر آن شارسان اندرآمد سپاه چنان داغ دل لشکر کینه خواه. فردوسی. ، دردمند. با اندوه و حسرت، دارای دلی بدرد آمده از داغ. با دلی داغدار: کنون داغ دل پیش خاقان شوی از ایران سوی مرز توران شوی. فردوسی. شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود. فردوسی. نخستین درودی رسانم بشاه از آن داغ دل شاه توران سپاه. فردوسی. لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح داغ دل بود، بامید دوا بازآمد. حافظ
دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل. واقع در 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. منطقۀ آن دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی مازندرانی و فارسی و آب آن از رود خانه هراز و چشمۀ اوج آباد است. دارای محصول برنج، غلات، پنبه و حبوب میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 114 شود
دهی است از دهستان خوارچ بخش مرکزی شهرستان آمل. واقع در 10000گزی شمال آمل و 4000گزی خاور راه آمل به محمودآباد. منطقۀ آن دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی و زبان اهالی مازندرانی و فارسی و آب آن از رود خانه هراز و چشمۀ اوج آباد است. دارای محصول برنج، غلات، پنبه و حبوب میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 114 شود
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)
ترسنده خایف، ضعیف النفس نازک دل: فرمود که ای خلیل، چون مرغ دلی پیوسته پران وبیقراری مطلوب ترا هم در مرغان ظاهر کنیم، خایف از خدا: در کنف فقر بین سوختگان خام پوش بر شجر لانگر مرغ دلان خوش نوا. (خاقانی)